پاتوق کتاب |
فرود می آمدی از بلندای شعر و قامتت سرو بود در دشت های پاییزی انگار دلم پیش تو شاعر شده بود ای مرد......! ای همیشه تنها پا گذاشته ای روی سقف آسمان ها و آهسته قدم بر میداری اینجا...! شعر همان اتفاقی است که از سوزش دست هایم متولد می شود همه ی همیشه همه ی شاعری ها خدا توی آسمان بود و تو مهمان هر شبش و آ...ه! من دوباره تکرار می شوم بر گستره ی آبی رنگ بی نهایت با تو... از ابتدای این شعر آغاز می شوم در دشت های پاییزی ای مرد...! [ یکشنبه 91/7/23 ] [ 10:4 صبح ] [ نا نویسنده ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |