پاتوق کتاب |
کسی آسمان را راه می برد تا هر گاه دستان کوچک کوفه تنگ شد ماه را قسمت کند و ستاره ها را در نی نی چشمات دنیا چقدر کوچک بود آن زمانی که بغض های نا خورده ات را در گلوی چاه می ریختی راه می رفتی و بی ادعا نخلستان ها خیس آیه های شبنم می شد ... و شب، شب دیدار بود هنگامه ی بوسید سیب
واژه ها رد می شوند زمین بغض کرده جهان در خود می پیچد شیطان وسوسه می ریزد و تمام بودنش را در حجم زیتون سرخی جای می دهد
آنگاه... گنجشک یی از روی شاخه می پرد [ چهارشنبه 91/7/12 ] [ 3:15 عصر ] [ نا نویسنده ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |