پاتوق کتاب |
نقل شده است که پیغمبر اکرم (ص) نشسته بودند که سربازان اسلام یکی از فرماندهان دشمن را با دست و پای زنجیر کرده آوردند. وقتی چشمان مبارک پیامبر (ص) به این منظره افتاد تبسم کردند برخاستند و عبای خود را پهن کردند و فرمانده را نشاندند. فرمودندکه غل و زنجیر را از دست و پای او باز کنید. اسیر به حضرت عرض کردند: یا محمد (ص) چرا می خندی؟ حضرت فرمودند: خنده ام از این است که اینان تو را به سوی بهشت می کشند و تو می خواهی زنجیر ها را پاره کنی.حضت مقداری با او صحبت کردند و پس از آن فرمانده ی کفار همان جا اسلام آورد. [ شنبه 86/10/29 ] [ 8:12 عصر ] [ نا نویسنده ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |