نمي دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگي مونمي دونم چرا قسمت ميکنم روزهاي خوب زندگي مو
چرا تو اول قصه همه دوستم مي دارن
وسط قصه ميشه سر به سر من ميزارن تا مي خواد قصه تموم شه همه تنهام ميزارن
مي تونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم
مي تونم بازي کنم با عشق و احساس کسي
مي تونم درست کنم ، ترس دل و دلواپسي
مي تونم دروغ بگم تا خودمو شيرين کنم
مي تونم پشت دلها قايم بشم ، کمين کنم
من بايد از چي بفهمم چه کسي دوسم داره توي دنيا اصلا عشق واقعي وجود داره ...................
معلومه
معلومه تو
تا دستاي خدا رو بگيريم غافل از اينکه خدا
همين پايين ايستاده و محکم نردبون رو گرفته که نيفتيم
علومه
علومه تو